- توضیحات
- نوشته شده توسط manager
- دسته: اول. مبانی و قلمرو آزادی در قرآن چیست؟
- بازدید: 3125
اول. مبانی و قلمرو آزادی در قرآن چیست؟
در اين نوشتار به معاني آزادي همچون آزادي فلسفي، روانشناسي فلسفي (اختيار)، روانشناسي تربيت (آزادي متربي)، وارستگي اخلاقي، و آزادي حقوقي اشاره ميشود، سپس مصاديق آزادي مانند آزادي انديشه، بيان، قلم، اِعمال قدرت و مالكيت، دروني و بيروني و مادي و معنوي بيان ميشود.
در ادامه مباني آزادي مثل خدامحوري و انسان محوري مطرح و در پايان تفاوتهاي اساسي آزادي از منظر اسلام و ليبراليسم بيان ميشود.
معاني و موارد کاربرد آزادي
واژه آزادي از كلماتي است كه تعريف مورد توافق براي همه انسانها و مكاتب ندارد؛ بلكه هر كس معنايي از آن را متوجه ميشود و به آن خشنود است. آزادي بيش از دويست تعريف دارد و در حوزههاي مختلف مثل فلسفه، اخلاق، سياست و حقوق و... معاني متفاوتي مييابد، اما معاني اصطلاحي و کاربردهاي آن را در حوزههاي مختلف، به آن گونه ميتوان بيان كرد.
1ـ آزادي به معناي استقلال (آزادي فلسفي)
موجودات در حوزه فلسفه و متافيزيك به مستقل و غير مستقل (رابطي و تعلقي) تقسيم ميشوند. گاهي يك موجود بالذات غني است و در وجود خود، محتاج به ديگران نيست، يعني مستقل و آزاد است. گاهي هم موجود به غير وابسته است و در وجود خود به ديگري احتياج دارد، يعني غير مستقل و عبد است. به همين جهت تمام موجودات عالم را عبد و بنده خدا مينامند، چون وجود خدا مستقل و غني است، ولي موجودات ديگر به او وابستهاند (رابطه تكويني با او دارند و معلول او هستند)، يعني او مالك و ربّ همه است و ديگران مملوك و مربوب او؛ پس عبد او هستند. به بيان قرآن؛ Pإِن كُلُّ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداًO[1]؛ «هيچ موجودي در آسمانها و زمين نيست؛ جز اين كه بنده و فرمانبردار خدا است».
در روز قيامت هر چيز به صورت عبد ظاهر ميشود، يعني حقيقت عبوديتش ظهور پيدا ميكند و چون همه موجودات حتي ملایكه و انبياء از نظر اسلام مملوك و عبد خدايند، پس آزادي به معناي استقلال در مورد انسان، مورد پذيرش نيست.
تذکر: اين معنا از آزادي اگر چه در مبحث آزادي مورد بحث نيست، اما زيربناي اختلاف بر سر بحث آزادي از نظر اديان و مخالفان آنها، همين نوع است و در آينده روشنتر بيان خواهيم كرد.
2ـ آزادي به معناي اختيار (در روانشناسي فلسفي)
در حوزه روانشناسي فلسفي بحث مفصلي هست كه آيا انسان اراده آزادانه دارد يا مجبور است؟
اين مطلب جايگاه ويژهاي در مباحث فلسفي داشته و دارد، همانگونه كه در حوزه كلام نيز مطرح است.
بسياري از مكاتب فلسفي و كلامي (مثل اشعريها ـ و تا حدودي مالبرانش) به جبر معتقد بودند و برخي از مكاتب كلامي (مثل عدليه كه شامل معتزله و شيعه ميشوند) و مكاتب فلسفي اروپا (مثل اگزيستانسياليستها) به اختيار و اراده انسان معتقد هستند؛ حتي در مورد ارادة انسان مبالغه ميكنند. جمله معروف سارتر به همين مطلب ناظر است: «اگر من اراده كنم جنگ ويتنام پايان خواهد يافت»[2].
برخي از نويسندگان معاصر نيز واژه آزادي را در همين معنا به کار بردهاند.[3]
اين نوع آزادي از نظر اسلام صحيح است، چون اساس همه اديان و تكاليف انسان همين اختيار و آزادي است و اگر مجبور باشد، معنا ندارد كه شارع به او بگويد فلان کار را بكن يا نكن، و ثواب و عقاب براي آن قرار دهد. قرآن كريم نيز دستورات خود را بر اساس همين اختيار و آزادي بنا نهاده است و ميفرمايد:
Pإِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراًO[4]؛ «ما به حقيقت راه (حق و باطل) را به انسان نموديم، حال خواهد (هدايت پذيرد) شكر اين نعمت گويد و خواهد آن نعمت را كفران كند».
تذکر: اگر چه اسلام اين معناي آزادي را ميپذيرد، اما به موضوع بحث آزادي در جهان امروز ربطي ندارد، چون اين معنا نوعي خبر دادن از واقع است؛ اما آزادي مصطلح امروز، بحثي حقوقي و از نوع بايد و نبايد (انشاء) است.
3ـ آزادي در حوزه تربيت (روانشناسي)
در حوزه روانشناسي دو نظر و طريق در باب تربيت كودك وجود دارد. در روزگاران گذشته تربيت كودك را بدون اعمال خشونت و محدوديت، ممكن نميدانستند، اما روانشناسان جديد معتقدند كه كودك بايد آزاد باشد تا خود انتخاب كند و استعدادهاي خويش را به فعليت برساند و شكوفا سازد و گرنه قالبي تربيت ميشود و بدون اعتماد به نفس و ابتكار بار ميآيد.
برخي متفكران نيز راه ميانه و معتدلي را پيشنهاد ميكنند كه با حفظ آزادي كودك، مواظب باشيم تا در آنجا كه آزادي بيحد و حصر موجب ضرر به او ميشود، محدودش سازيم.
تذکر: اين معناي از آزادي مورد بحث آزادي حقوقي در جهان معاصر نيست.
4ـ آزادي به معناي وارستگي اخلاقي
در حوزه اخلاق، حرّيت را اصل فضايل ميدانند و آن را به سه صورت زير تصوير ميکنند.
الف) آزادي از بند شهوات نفساني: انسان دو گونه گرايش دارد، يكي گرايشهاي حيواني، مثل غريزه غذاخواهي و ميل جنسي كه بين انسان و
حيوان مشترك است، ديگري گرايشهاي عالي انساني كه لذت آن مخصوص روح است، مثل انديشيدن، معنويت و... كه در حيوانات وجود ندارد يا بسيار ضعيف است. اساس مفاسد اخلاقي پيروي نفس انسان از غرايز حيواني است و در مقابل آن حريت، يعني آزادي از بند شهوات و غرايز حيواني و پيمودن راه تكامل و رشد معنوي و روحي قرار دارد.
ب) آزادگي: انسانها دو گونهاند؛ برخي براي رسيدن به مقاصد خود به هر ذلّتي تن ميدهند، و برخي عزت نفس دارند و گاه از فوايد بسياري ميگذرند
ولي تن به ذلت نميدهند. اين يك نوع وارستگي، حريت و آزادگي است.
شعار معروف عاشورا (هيهات منّا الذلّه)؛[5] «ذلّت از ما دور است» ناظر به اين نوع آزادي است.
ج) كرامت نفس و بزرگمنشي (جوانمردي): برخي از افراد بزرگوارند، به طوري كه به راحتي بذل و بخشش ميكنند و از گناه ديگران ميگذرند؛ يعني كينهجو و پست نيستند و با ديگران برخوردهاي سبك ندارند، از اين افراد در فارسي با واژه «جوانمرد» و در عربي گاهي با واژه «حُرّ» ياد ميشود.
شايد كلام امام حسين7 در عاشورا (إن لم يكن لكم دين وكنتم لاتخافون المعاد فكونوا أحراراً في دنياكم هذه)؛[6] «اگر دین ندارید و از معاد و آخرت نمیترسید پس در دنیایتان، آزاده و جوانمرد باشید» ناظر به همين نوع از آزادگي باشد.
تذکر: اين آزادي اخلاقي و دروني مورد تأكيد روايات اهلبيت است و ميتواند به عنوان يكي از ابعاد مهم بحث آزادي مطرح شود. با اين حال در مباحث آزادي كه در جهان معاصر مطرح است، جايش خالي است.
5 ـ آزادي در برابر بردگي (در حقوق مدني و بينالمللي)
مبحث آزادي در حوزه حقوق، حداقل در دو مورد در برابر بردگي به
كار ميرود.
الف) در حقوق مدني انسانها دو گونهاند: آزاد يا برده.
مسأله بردهداري از قديم در اثر جنگها مطرح بوده است، زيرا قوم پيروز اسراي جنگي را به جاي كشتن، برده و كنيز ميكردند و در خدمت خود در ميآوردند. اين بردگي يك مفهوم اعتباري بود.
اصل مسأله بردهداري مورد پذيرش اسلام و قرآن قرار گرفت، چرا كه با وجود بافت آن روز جهان و جنگها و اسراي فراوان و نبود امكانات نگهداري و آذوقه، ناچار بودند اسراء را رها سازند، يا برده كنند يا بكشند. در صورت اول يك نيروي انساني به دشمن اضافه ميشد و صورت سوم از اساس صحيح نبود، لذا چارهاي غير از انتخاب صورت دوم نبود.
اسلام برنامهاي جالب براي حذف تدريجي بردهداري بنيان نهاد؛ يعني كفاره بسياري از گناهان (مثل روزهخواري، مخالفت با قسم و...) را آزاد كردن بنده قرار داد و از طرف ديگر ثوابهاي زيادي براي آزادي بندهها ذكر کرد و ائمه اطهار: نيز بندگاني را در اختيار گرفتند و بعد از اين که آنان را به خوبي تربيت كردند آزاد نمودند و اين حركت پس از چند قرن به حذف كامل بردهداري از جامعه اسلامي انجاميد؛ در حالي كه لغو بردهداري در جوامع غربي به قيمت كشتارها و قيامهاي خونين بردگان جامه عمل پوشيد؛ البته همين کار نيز نتوانست ريشه بردهداري را به طور کامل در جامعه غربي بسوزاند، بلكه شكل نويني (استعمار و قيموميت) به آن داد.
ب) ملتها در حقوق بينالملل دو گونهاند. ملتهاي مستقل (آزاد) و ملتهاي تحت قيموميت و استعمار كشورهاي بزرگ. اين مطلب كه نوعي بردهداري جديد است، در قرن اخير به اوج خود رسيد و كشورهاي بزرگ، كشورهاي ضعيف را تحت سلطه درآوردند و در حقيقت يك ملّت (نه يك فرد) را برده خود کردند. استعمار كه امروزه به صورتهاي مختلف (اقتصادي، سياسي، فرهنگي) ظاهر ميشود، ملتها را از درون و توسط عوامل نفوذي به كنترل در ميآورد و برده ميسازد.
تذکر: بردهداري نوين و پايمال كردن حقوق ملتها از نظر اسلام مردود است؛ اين معناي آزادي نيز داخل در حوزه بحث ما نيست.
6 ـ آزادي حقوقي (در فلسفه حقوق)
در فلسفه حقوق بعد از رنسانس، اصلي مطرح شد كه ميگويد: «هيچ فردي از افراد انسان موظف نيست كه امر و نهي ديگري را بپذيرد و هر فرد در رفتار خود كاملاً آزاد است و هر چه را كه بخواهد ميتواند انجام دهد». تنها استثناي اين قانون در جايي است كه آزادي اين فرد با ديگري تزاحم پيدا كند چرا كه آن انسان نيز آزاد است. پس هيچ كس بر كسي تسلط قانوني ندارد؛ مگر در جايي كه آزادي او به خطر افتد. اين اصل حتي براي قانونگذار هم تكليف تعيين ميكند، يعني وظيفه قانونگذار اين است كه موارد تزاحم آزادي افراد را شناسايي كند و راهحلهايي براي آنها بيابد. او بايد نزديكترين راهي را كه به آزادي همه ميرسد، پيدا كند تا بيشترين آزادي براي بيشترين انسانها تأمين شود.
اين اصل در محافل فلسفي و حقوقي مورد بحث قرار گرفت و به صورت يك فرهنگ عام درآمد. مبناي قيامها عليه حكومتها شد و در انگلستان و آمريكا نهضتهايي بر اساس آن پديد آمد كه به تشكيل حكومتهاي ليبرالي و دموكراتيك منجر شد. بر اساس اين اصل هيچ كس حق تعيين حكومت براي ديگران ندارد؛ مگر آن كه خودشان جمع شوند و رأي دهند و حاكمي تعيين كنند و در جوامعي كه اين کار به گونه مستقيم امكان ندارد، از طريق تشكيل شوراها و پارلمان اقدام ميشود و نام دموكراسي بر آن ميگذارند.
محصول ديگر اين آزادي «سكولاريزم» بود، يعني دين از محيط زندگي انسان جداست؛ چرا كه بر اساس اين اصل، قانون تعيين كننده اراده مردم است و هيچ اصل ثابتي در قانون وجود ندارد و دين نميتواند قانون را نفي كند. قوه مجريه هر كشور از قيد دين و اخلاق آزاد است و فقط بايد تابع قانوني باشد كه قوه مقننه تصويب ميكند؛ همان گونه كه قوه قضائيه تابع قوانين آن است.
يكي ديگر از نتايج اين اصل، ليبراليسم اقتصادي بود، به اين معنا كه اصل حاكم بر اقتصاد «سود» باشد و هر كس بتواند به هر صورت بر ابزار و منابع اقتصادي جهان حاكم شود.
آزادي به اين معنا به سرعت مورد توجه جهان غرب قرار گرفت و آن را مقدس انگاشتند تا جايي که اين آزادي به تدريج جاي خدا را هم گرفت و به صورت بت درآمد؛ يعني در حقيقت پيروي از هواي نفس و اميال انسانها جاي پيروي از خدا را گرفت و اين آزادي به معناي آزادي از قيد خدا و بندگي شهوات گرديد (با استفاده از: سخنراني استاد مصباح يزدي، همان).
اساس مباحث آزادي در جهان كنوني همين معناي آزادي است كه خود شامل بخشهاي مختلفي ميشود (مثل آزادي سياسي، اقتصادي، شخصي و...) كه در ادامه آنها را ذكر ميكنيم.
تذکر: اين معناي از آزادي در بخشي كه مربوط به عدم تسلط انسانها بر هم ميشود، ميتواند صحيح باشد و در اسلام از آن به عنوان «اصل حرمت ولايت شخص بر شخص ديگر» ياد ميشود؛ يعني در اصل کسر بر فرد ديگر مسلط نيست و حق فرمان دادن ندارد. اين معناي آزادي در بخشي كه نفي تسلط از همه (حتي خدا) ميكند و لوازمي مثل سكولاريزم و ليبراليسم اقتصادي را در پي دارد، مورد پذيرش اسلام نيست، چرا كه انسان مسلمان خود را عبد خدا، مملوك او و تابع اراده تشريعياش ميداند (معناي اول آزادي)، لذا يك انسان مسلمان بايد قبل از هر چيز تابع قانون شريعت باشد و در هر قلمروي كه خدا اجازه داده، ميتواند به ميل خود رفتار كند و قانوني وضع كند كه با قوانين الهي مغاير نباشد؛ به عبارت ديگر انسان مسلمان آزاد است، اما به معناي چهارم (وارستگي اخلاقي) يعني از قيد هواي نفس خود آزاد است؛ اما بنده خدا و تابع دستورات اوست، پس هنگامي كه خدا دستور ميدهد از انسان ديگري (مثل پيامبر) اطاعت كنيد، اطاعت او واجب ميشود.
اقسام آزادي (مصاديق آزادي)
آزادي را از جنبههاي گوناگون ميتوان تقسيمبندي كرد.
الف) اقسام آزادي بر اساس مورد (متعلَّق)
1ـ آزادي انديشه: انسان ميتواند هر گونه كه ميخواهد و در مورد هر چيزي فکر و استدلال کند و انديشهاي را كه به نظرش صحيح است، انتخاب كند. اين همان چيزي است كه گاهي با عنوان آزادي عقيده از آن ياد ميشود. اصولاً اين مرتبه از آزادي را نميتوان از كسي گرفت، چون انديشه و عقيده امري قلبي و ذهني است و فشارهاي خارجي نميتواند آن را ايجاد كند يا از بين ببرد. علل آن از ادراك و امثال امور قلبي است و اكراهبردار نيست.
اين آزادي در مصاديق متعددي تبلور مييابد، مثل:
آزادي در دين و ايمان: اين بحث موضوع آيه Pلاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِO میباشد و شايد به همين جهت تقليد در اصول عقايد صحيح نيست و اين اصول بايد بر اساس تحقيق بنا گردند و پذيرفته شوند.
آزادي در انتخاب نظريههاي علمي: كه به گونهاي مورد تأييد دين هم قرار گرفته است.
عن النبي9: «اطلبوا العلم ولو بالصين فإنّ طلب العلم فريضة علي كل مسلم»؛[7] «به جستوجوي علم برويد؛ اگر چه در چين باشد. به درستي كه جستوجوي علم بر هر مسلماني واجب است».
عن علي7: «الحكمة ظالة المؤمن فخذا الحكمة ولو من أهل النفاق»؛[8] «گفتار حكمت آميز گمشده مؤمن است پس حكمت را بگير و لو از اهل نفاق باشد».
يعني طلب علم به مكان و فرد خاصي مقيد نيست و انسان در جستوجوي آن و انتخاب مطلب صحيح آزاد است.
2ـ آزادي بيان (و قلم): انسان بتواند مطالبي را كه مورد اعتقاد اوست و يا اشكالاتي را كه در مورد نظرات و عقايد ديگران در ذهن دارد، بيان و به ديگران منتقل كند يا بدون ممانعت ديگران بنويسد و منتشر سازد. اين آزادي مصاديق مختلفي دارد، مثل: سخنراني، نوشتن، فيلم و...
3ـ آزادي شخصي: انسان بتواند هر شغل يا كاري را براي خود انتخاب كند يا هر گونه كه خواست رفتار نمايد و از علوم، فنون، هنرها و تعليمات مختلف استفاده كند.
آزادي شخصي بيشتر در جنبههاي عمل شخصي مثل انتخاب محل سكونت، همسر، غذا، شغل و... مطرح ميشود، يعني كسي نميتواند كسي را در انجام اين امور مجبور سازد يا در راه انتخاب آنها براي كسي مانع ايجاد كند.
4 ـ آزادي سياسي: انسان در اجتماع خود آزاد باشد تا بتواند نوع حكومت و سياستهاي آن را انتخاب كند، و در چارچوب احزاب و تشكّلها اراده سياسي خود را اظهار و اعلام و به عرصه عمل وارد كند.
كساني كه بر حكومت دموكراسي (حكومت مردم بر مردم) تكيه ميكنند، به اين نوع از آزادي نظر دارند.
5 ـ آزادي جنسي: اين مطلب به دو معنا طرحپذير است.
الف) آزادي در ازدواج هر انسان آزاد است غريزة جنسي خود را ارضاء كند و رهبانيت پيشه سازد و به ازدواج با هر كسي كه ميخواهد و در هر مكاني (در صورت نداشتن منع قانوني و شرعي و وجود رضايت طرف مقابل) اقدام بنمايد.
ب) شخص بتواند مثل حيوانات بلكه بدتر از آن بدون هيچ ضابطهاي با ديگران ارتباط برقرار كند و از آنان لذت ببرد يا خود را در معرض استفاده بيحد و حصر نگاه و شهوات ديگران قرار دهد.
6ـ آزادي در کاربست قدرت: گاهي آزادي به معناي اعمال زور و تحميل قدرت خويش به ديگران است كه اوج آن آزادي نظامي است؛ يعني اين كه انسان بتواند با زور سرنيزه همه خواستههاي خود را به ديگران تحميل كند.
7ـ آزادي در مالكيت و اقتصاد: انسان حق مالكيت بر زمين و ابزار و لوازم زندگي را دارد و آزادي اقتصادي به اين معنا كه انسان در مالكيت بر منابع و ابزار كاملاً آزاد باشد و اصل حاكم بر اقتصاد «سود» بيشتر باشد.
اين نوع آزادي كه مطلوب ليبراليسم اقتصادي است، جهان را از عدالت دورتر و جامعه را به دو قشر غني و فقير تقسيم ميكند.
لازم به يادآوري است كه آزادي عقيده و مذهب، بيان و قلم، سياسي و شخصي، ازدواج و مالكيت مورد پذيرش اعلاميه جهاني حقوق بشر قرار گرفته و اين اعلاميه بر آن اصرار ميورزد.[9] اين اعلاميه در سال 1947 م به تصويب مجمع عمومي سازمان ملل رسيد.
بررسي: آن چه از روح تعاليم اسلامي و آيات و روايات بر ميآيد، اين است که اسلام همه انواع آزاديهاي ياد شده را ميپذيرد؛ اما به دو شرط؛ اول. آزادي انسان با قوانين شريعت الهي اسلام ناسازگار نباشد؛ دوم. آزادي انسان باعث ضرر به حقوق شخصي و اجتماعي ديگران نشود. اين حقوق را قانون تعيين ميكند؛ قانوني كه اكثر مردم پذيرفتهاند و مخالف شريعت و عقل و عدالت نيست.
براي مثال آزادي قلم و بيان: تا جايي محترم است كه موجب هتك حرمت و آبرو ريزي افراد محترم نگردد و يا در حوزه غيبت، تهمت و... وارد نشود.
آزادي شخصي: در مورد شغل و غذا و... اگر در چهارچوب قوانين شريعت باشد، يعني از راه حلال انجام گيرد، مانعي ندارد، لذا اسلام مالكيت خصوصي را ميپذيرد؛ اما براي آن ضوابط و مقرراتي (مثل خمس، زكات و...) تعيين ميكند.
آزادي سياسي: در چهارچوب ولايت الهي پذيرفته شده است، يعني چون مردم بنده و مملوك خدايند، لذا حق حاكيمت بالاصاله از آن خداست، يعني ولايت و حكومت از طرف او تعيين ميشود. Pإِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَO[10]؛ «سرپرست شما، تنها خدا و فرستاده او و كسانى كه ايمان آوردهاند؛ مىباشند (همان) كسانى كه نماز را بر پا مىدارند، و در حالى كه آنان در ركوعند، زكات مىدهند».
بر اين اساس مردم در چهارچوب نظام ولايت و امامت و با نظر مساعد ولايت فقيه كه ادامه و استمرار امامت است، ميتوانند شكل حكومت خويش را انتخاب كنند و در چهارچوب قوانين شريعت براي تنظيم روابط اجتماعي خود قوانيني قرار دهند و بر طبق آنها عمل كنند. البته در اين مورد مردم منشأ مشروعيت نظام نيستند؛ بلكه مشروعيت حكومت در ارتباط آن با خدا تعريف ميشود، ولي مردم منشأ مقبوليت نظام هستند (در اين مورد در بحث مباني آزادي بيشتر سخن خواهيم راند).
آزادي جنسي: از نوع اول مورد تأييد اسلام است، اما به معناي دوم نه، چون اين مطلب به بيبند و باري اجتماعي و آلوده شدن فضاي جامعه و جلوگيري از رشد مكارم اخلاقي و معنويات ميانجامد، لذا اسلام با قرار دادن مجازات براي فحشاء (لواط، زنا و...) با اين امر مقابله كرده است.
آزادي اعمال قدرت: انسان تا آن جا كه بتواند بايد از حق خود دفاع كند، ولي حق تحميل خواستههاي خود بر مردم را ندارد؛ چرا كه اين كار ظلم است و ظلم حرام است.
آزادي اقتصادي: اگر به معناي آزادي در تجارت و كسب و كار و مالكيت خصوصي باشد، مورد تأييد اسلام است؛ تا جايي كه با عدالت و شريعت ناسازگار نباشد، اما اگر انباشت ثروت بر مبناي «سود بيشتر» قرار گيرد و تحت كنترل شرع و قانون قرار نگيرد، نميتواند مورد تأييد اسلام باشد. از نظر اسلام ثروت وسيلهاي براي گذران بهتر زندگي و كمك به ديگران است كه ميتواند مقدمه سعادت اخروي قرار گيرد، لذا ليبراليسم اقتصادي كه بيرحمانه خون كارگران و كشاورزان را ميمكد و براي كسب سود بيشتر هر اصل اخلاقي و ديني را زير پا ميگذارد، نميتواند با روح تعاليم اسلامي سازگار افتد.
به صورت خلاصه هر گاه اين آزاديها با وحي، عقل، عدل و حقوق ديگران منافات نداشته باشد، مورد پذيرش ما هستند.
ب) آزادي، مطلق و محدود
آزادي نسبت به داشتن يا نداشتن قيد و بندها دو گونه تصور ميشود.
1ـ آزادي مطلق و بيقيد و شرط: به اين معنا كه انسان در تمام افعال خود آزاد باشد و هيچ قانون و ضابطهاي بر آن حاكم نباشد. اين نوع از آزادي در
عمل غير ممكن است و شعاري بيش نيست، چون آزادي مطلق هر كس در جامعه با آزادي مطلق افراد ديگر و حقوق آنان در تزاحم است، لذا خود به خود
محدود ميگردد.
2ـ آزادي محدود و مقيد: به اين معنا كه انسان آزادي بيان، عمل و... دارد؛ اما در چارچوبي كه دين يا قانون معين ميكند. اين گونه آزادي در رابطه با آزادي و حقوق ديگر افراد تعريف ميشود. همين مطلب يكي از تفاوتهاي آزادي انسان و حيواني است، چون حيوان آزادي خود را در چارچوب قانون و شريعت نميخواهد؛ اما انسان با آزادي خود، آزادي ديگران را سلب نميكند و فضاي جامعه را براي ديگران باز ميگذارد.
مثال: آزادي بيان: تا جايي است كه توهين به ديگران محسوب نشود.
آزادي قلم: تا جايي است كه حرمت ديگران را نشكند.
آزادي شخصي: تا جايي است كه حقوق ديگران را پايمال نكند.
آزادي سياسي: تا جايي است كه با اراده سياسي اكثريت جامعه يا قوانين شريعت (مثل اصل ولايت و امامت) برخورد نكند.
آزادي جنسي: تا جايي است كه به جوانان و همنوعان ضربه روحي و جسمي وارد نكند و فضاي جامعه را آلوده و منحرف كننده نگرداند و در چارچوب شريعت و قانون انجام گيرد.
آزادي در اعمال قدرت: تا جايي است كه به حقوق ديگران ضرر نزند.
پ) آزادي دروني و بيروني
آزادي از جهت نسبت آن با انسان، دو بخش دارد.
1ـ آزادي بيروني: اين قسم شامل آزادي بيان، قلم، شخصي، سياسي و جنسي ميشود كه توضيح آن بيان شد و اين مطلبي است كه امروزه مورد تأكيد جوامع غربي است و اعلاميه حقوق بشر بر آن پا ميفشارد، چرا كه در اين اعلاميه آمده است: «هر كس حق زندگي، آزادي، امنيت شخصي دارد (ماده سوم).
نفي بردگي و ممنوعيت داد و ستد بردگان به هر شكل (ماده چهارم).
ممنوعيت شكنجه و رفتارهاي ظالمانه (ماده پنجم).
روح تبعيضها و برابري در مقابل قانون (ماده هفتم).
ممنوعيت توقيف و حبس و تبعيد خودسرانه (ماده نهم).
اصل برائت و بيگناهي هر متهم قبل از اثبات جرم در دادگاه (ماده يازدهم).
مداخله خودسرانه در زندگي خصوصي، امور خانوادگي، اقامتگاه و مكاتبات افراد ممنوع است (ماده دوازدهم).
آزادي عبور و مرور در داخل هر كشور و آزادي ترك هر كشور يا بازگشت به آن (ماده سيزدهم).
آزادي ازدواج و تشكيل خانواده براي هر مرد و زن (ماده شانزدهم).
حق مالكيت فردي و جمعي براي هر شخص محفوظ است (ماده هفدهم).
حق آزادي فكر، وجدان، مذهب و نيز حق تغيير مذهب و آزادي اظهار عقيده و ايمان و اجراي مراسم ديني (ماده هجدهم).
حق آزادي عقيده و بيان براي همه هست (ماده نوزدهم).
حق تشكيل آزادانه مجامع و جمعيتهاي مسالمتآميز (ماده بيستم)
حق شركت در اداره امور عمومي كشور مستقيماً يا از طريق نمايندگان (اساس و منشأ قدرت حكومت اراده مردم است) (ماده بيست و يكم).
آزادي در انتخاب شغل و كار (ماده بيست و سوم).
آزادي شركت در زندگي فرهنگي و اجتماعي و تمتع از فنون و هنرها و علوم (ماده بيست و هفتم).
هركس در اجراي حقوق و استفاده از آزاديهاي خود فقط تابع محدوديتهايي است كه به وسيله قانون منحصراً به منظور تأمين شناسايي و مراعات حقوق و آزاديهاي ديگران و براي رعايت مقتضيات صحيح اخلاقي و نظم عمومي و رفاه همگاني در شرايط يك جامعه دموكراتيك وضع گرديده است (ماده بيست و نهم).[11]
لازم به يادآوري است كه استاد شهيد مطهري; اشكالي در مورد تفاوت آزادي فكر با آزادي عقيده بر اين اعلاميه دارند.[12] ما در دنباله مقاله خواهيم گفت كه اين اعلاميه بر اساس و مبناي خاصي (اومانيسم) پايهريزي شده است.
2ـ آزادي دروني
اين قسم شامل چند مورد زير است:
یک. آزادانديشي يا آزادي فكري: به ين معنا كه تفكر انسان در قيد و بند عقايد خرافي و پيشفرضهاي اثبات نشده نباشد و انسان بتواند به راحتي فكر كند و تابع نتايج منطقي و صحيح آن باشد.
مثال: اگر كسي در بند اين پيشفرضها باشد، در تفكر خود به خطا ميرود، هر چه از غرب ميآيد خوب است، هر كاري پدران ما كردند خوب است.
دو. وارستگي اخلاقي يا آزادي از قيد شهوات، هواهاي نفساني، دنيا زدگي: به اين معنا كه انسان بتواند از بند هوس برهد و در چهارچوب عقل و شرع و قانون حركت كند.
كسي كه بنده شهوات خويش است، غالباً هنگام تصميمگيري نميتواند راه صحيح را انتخاب كند و هميشه عقربه ميل و ذهن او به يك طرف متمايل ميشود.
اين قسم از آزادي مورد تأكيد روايات اهلبيت و يكي از ابعاد زندگي و حريت انسان ديندار، است.
عن الصادق7: «إن صاحب الدّين... رفض الشهوات فصار حرّاً»؛[13] «به درستي كه افراد ديندار هواهای نفساني را كنار ميگذارند و لذا آزاد ميشوند».
عن علي7: «من زهد في الدينا اعتق نفسه وارضي ربّه»، (همان)؛ «هر آن كس كه به دنيا بيرغبت شده خود را آزاد و پروردگارش را راضي کرده است».
ت) آزادي مثبت و منفي
برخي آزادي را به دو قسم تقسيم كردهاند و براي هر كدام مشخصاتي ذكر كردهاند.
اول. آزادي مثبت: آزادي انسان از هر قيدي كه مانع كمال اوست.
اين نوع از آزادي مورد قبول اسلام است و آن را به گونه حداكثري ميپذيرد، يعني در اسلام هر قيدي كه مانع كمال است، برطرف و من واقعي انسان (روح) آزاد ميشود.
دوم. آزادي منفي: آزادي انسان از هر نوع قيد و بند حتي قيد دين و اخلاق. اين معناي از آزادي مورد قبول اسلام نيست و ويژگيها و زمينههايي دارد كه ميتوان به اين صورت به آنها اشاره كرد.
1ـ اصالت ميل فردي (ارزش دادن به اميال انسان)، يعني فردگرايي.
2ـ گرايش به لذت انگاري و لذت را سعادت انسان دانستن.
3ـ خود مالكي.
4ـ جداسازي حريم عمومي از خصوصي.
5ـ تفكيك دانش از ارزش.
6ـ جدا کردن حق از تكليف و از بين رفتن مسئوليتپذيري.
7ـ پذيرش اين که هر فرد بهترين داور خير خويش است.
8 ـ نبود خير مشترك براي همه انسانها يا نبود امكان شناخت خير مشترك.
9ـ انحصار انسان در من غريزي و طبيعي (انسانشناسي خاص).
ث) آزادي معنوي و مادي
آزادي نسبت به ارزش آن به دو دسته مادي و معنوي تقسيمپذير است.
1ـ آزادي مادي (حيواني): يعني آزاديهاي مشترك انسان و حيوان مثل آزادي در انتخاب همسر و غذا؛ به طور كلي امور شخصي و جنسي. اين قسم از آزادي به انسانيت انسان مربوط نيست؛ بلكه به جنبه مادي او مربوط است و در حدّ معقول براي زندگي سالم انسان لازم است و دنيا بدون آنها سخت خواهد بود. اين آزادي در اصل مقدمهاي براي سعادت و تكامل انسان شمرده ميشود؛ اما اين آزادي در اين امور، هدف نهايي انسان نيست؛ چون كمال و هدف انسان بالاتر از اين مسايل است، لذا اين آزادي ارزش مقدمي دارد و به عبارت ديگر ارزش آن در كنار امور مادي سنجيده ميشود.
2ـ آزادي معنوي (انساني): اين آزادي كه شامل مسايلي همچون آزادي انديشه، قلم، بيان، سياسي ميشود، اهميت ويژهاي دارد، چون از طرفي ارزش انسان به انديشه او و عقيده اوست.
اي برادر تو همه انديشهاي
مابقي را استخوان و ريشهاي
و انسان زماني ميتواند عقيده و دين صحيح را برگزيند كه در تفكر و انتخاب آزاد باشد.
از طرف ديگر رشد و تكامل الهي و معنوي انسان در فضاي سالم جامعه بهتر و بالندهتر خواهد بود و با وجود موانع، زمينههاي رشد معنوي در انسان تضعيف و گاه متوقف ميگردد. در يك نگاه كلي ميتوان گفت كه يكي از اهداف پيامبران تأمين همين آزادي معنوي بود، يعني آمدند تا غل و زنجيرها را از دست و پاي انسانها باز كنند تا در فضاي سالم به پرواز تكاملي بپردازد (آيات مربوط به اين مطلب در ابتداي نوشتار بيان شد). پس آزادي معنوي امتياز انسان نسبت به حيوانات است و انسان بدون آن حيواني بيش نيست، لذا اين آزادي با ارزش است.
ج) مراحل آزادي از نظر ارزشي
به نظر برخي از انديشوران معاصر آزادي سه مرحله زير را دارد:
1ـ رهايي: انسان در بند، از قيود و زنجيرهاي اسارت آزاد شود. آزادي از بند طاغوتها يا زنجيرهاي خرافات و... . هر چند اين مرحله از آزادي مطلوب همه انسانهاست؛ لكن ممكن است به رهايي مطلق منتهي شود؛ به طوري كه انسان هيچ مسئوليتي نپذيرد.
2ـ آزادي مسئولانه: حق انتخاب بين طرف مثبت و منفي در هر مورد و قضيهاي كه براي انسان رخ ميدهد، يعني انسان مجبور نباشد يا كسي اراده خود را بر او تحميل نكند و خود انتخاب كند؛ ولي مسئوليتپذير هم باشد، يعني مواظب باشد كه انتخاب او به ديگران ضرر نزند. اين مرحله از آزادي نيز مطلوب همه است.
3ـ اختيار: واژه اختيار از ماده «خير» گرفته شده است و در اصل به اين معناست كه انسان هنگام انتخاب، طرفي را برگزيند كه خير و خوب است، يعني طرف بهتر و مثبت را انتخاب كند و به عبارت ديگر بر اساس كمالجويي عمل كند.
آزادي در مرحله رهايي و حق انتخاب مسئولانه ممكن است به كمال و تعالي انسان منتهي شود؛ چرا كه انسان ميتواند هنگام انتخاب آزادانه، طرف منفي هر واقعهاي را انتخاب كند و به سراشيبي سقوط پا گذارد، اما آزادي در مرحله سوم با ارزش است و انسان ميتواند با انتخاب راه خير به كمال برسد. اين مرحله عالي آزادي است كه همه انبيا و حكيمان راستين آمدهاند تا انسان را از دو مرحله قبلي بالاتر آورند و به اين مرحله برسانند تا به كمال برسد و رشد كند.[14]
مبناي آزادي
آن چه كه قلمرو آزادي را مشخص ميكند و تفاوت اساسي بين آزادي مورد قبول غرب و اسلام شمرده ميشود، مبناي آزادي است. بر همين اساس برخي آزاديها در بعضي فرهنگها پذيرفته يا ردّ ميشود، براي به دست آوردن مبناي آزادي انسان، بايد ببينيم از كدام ديدگاه به جهان نگاه ميكنيم؟
1ـ خدا محوري: بر اساس اين ديدگاه خداوند خالق و مالك و ربّ همه موجودات، از جمله انسان، است، پس انسان عبد خدا و همه چيز او مال خداست. در محضر او كرنش و از فرامين او اطاعت ميكند.
در اين ديدگاه «حق» از آن خداست. صاحب حق ـ اعمّ از حق قانونگذاري، حق فرمان دادن و حكومت كردن، حق مالكيت و... ـ خداست و اوست كه ميتواند اين امور را به انسان تفويض كند يا بازپس گيرد، پس هنگامي كه خدا فرمان دارد انسان ديگر اختياري از خود ندارد، ولي در جايي كه فرمان ندارد، آزاد است (منطقة الفراغ) و ميتواند به ميل خود آزادانه عمل كند؛ به طوري كه با آزادي و حقوق ديگران منافات پيدا نكند.
بر اين اساس هيچ كس حق دستور دادن و جعل قانون براي ديگري را ندارد و به اصطلاح اصل در حكومت او، تشريع حرمت است؛ اما به خاطر اين كه حكومت از آن خداست و اوست كه تعيين ميكند كه حاكم كيست، لذا حكومت پيامبر و ائمه اطهار و ولايت فقيه از طرف خدا مشروعيت مييابد و انسان در چارچوب قانون (شريعت) و حكومت الهي حركت ميكند و هر كجا كه خدا و رسول و مقام ولايت قانوني وضع نكردند، ميتواند با نظر مساعد آنها شكل داخلي حكومت يا قانون مورد پذيرش اكثريت جامعه را تعيين كند.
انسان كه در اين ديدگاه بنده خداست، از طاغوت درون و برون آزاد است.
Pوَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَO[15]؛ «و به يقين در هر امتى فرستادهاى برانگيختيم (تا بگويد) كه: خدا را بپرستيد؛ و از طغيانگر(ان و بتها) دورى كنيد». يعني انساني كه عبد خدا شد و او را صاحب حق دانست، ديگر در برابر بتها، ستمگران و فرعونها سرتعظيم فرود نميآورد.
انساني كه عبد خدا شد، ديگر بنده شهوات و هواهاي نفساني خود نيست. محور و معيار تمام اعمال او خداست و هر چه را او پسنديد، ميخواهد و هر چه را او نپسنديد و منع كرد، نميخواهد.
2ـ انسانمحوري (اومانيسم): انسان در اين ديدگاه صاحب حق است و اوست كه حق قانونگذاري، تعيين حكومت و احراز مالكيت دارد؛ البته تا جايي كه با آزادي ديگران تزاحم پيدا نكند. اين انسانها هستند كه تصميم ميگيرند چه نوع حكومت و چه كسي حاكم باشد. آنها منشأ مشروعيت حكومت هستند و حق قانونگذاري (طبق ميل اكثريت) دارند. در اين ديدگاه هيچ عامل بيروني مثل دين يا اصول اخلاقي نميتواند بر انسان و ميل او حاكم باشد؛ بلكه تصميمگيرنده اصلي انسان است و بر طبق اين ديدگاه انسان عبد هواي نفس و اميال خود است.
Pأَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُO[16]؛ «آيا اطلاع يافتى از كسى كه هوسش را معبود خود گرفت»؟
در اين ديدگاه انسان از قيد خدا و دين آزاد است؛ اما بنده طاغوت درون است و هواي خود را جانشين خدا كرده است تا كارهاي خدايي (مثل قانونگذاري ـ منشأيت، مشروعيت و....) را انجام دهند و هواي نفس و ميل او معيار پذيرش و ردّ امور است. در اين ديدگاه اگر انسان قانون عمومي وضع ميكند و آن را رعايت ميكند، به اين دليل است که ناچار است و از ترس ديگر انسانها مجبور است به قانوني پايبند باشد.
نتیجه: مبناي آزادي همان منشأ حق است. اگر انسان منشأ حق باشد، او از غير خود (خدا و دين و...) آزاد است و اگر خدا منشأ حق باشد، انسان از غير حق (همه طاغوتهاي بيروني و دروني) آزاد است، پس همه عبد هستند، يا عبد خدا يا عبد هواهاي نفس و همه آزادند يا از قيد خود يا از قيد خدا. روشن است كه ديدگاه دوم مورد تأييد اديان الهي به ويژه اسلام نيست، گرچه متأسفانه همين ديدگاه دوم در اعلاميه حقوق بشر (ماده بيست و يکم) مبناي كار قرار گرفته است.[17]
قلمرو آزادي و معيارهاي آن
اين مهمترين فراز بحث آزادي است و در همين نقطه مرزها از هم جدا ميشود و هر فردي در باب آزادي (كه مطلوب و مقصود و محبوب همه انسانهاست) راهي را انتخاب ميكند. آزادي در هيچ مكتبي بدون قيد نيست؛ ولي قيدها تفاوت دارند. در رژيمهاي لائيك (كه دين را از سياست و حكومت جدا ميدانند) قيدهايي بر آزادي ميزنند كه سود و لذت را تأمين كند؛ قيدهايي كه با ارزشهاي اخلاقي منافات دارد، اما در اسلام قيدهايي به آزادي زده ميشود كه ارزشهاي اخلاقي را تثبيت ميكند.
لازم به يادآوري است كه آزادي در اسلام حد و مرز دارد و اين مرزها مانع سوء استفاده از آزادي و براي تعيين قلمرو آن طراحي شدهاند. ما در اسلام مانعي براي آزادي نداريم كه مانع بهرهبرداري از اين موهبت شود (مانع نفي كننده اصل آزادي و حد مميز و مرز بند آزادي است) و مفاهيمي مثل قانون، شريعت، عدالت و.... از حدود آزادي است.
همانگونه كه بيان شد قلمرو آزادي بر اساس مبناي آزادي پايهگذاري ميشود؛ يعني در ديدگاه دوم (انسان محوري) تنها معيار آزادي خواست و ميل انسان است و فقط در جايي كه اين آزادي با آزادي ديگران (ميل ديگران) تزاحم پيدا كند، محدود ميشود و قانون و قانون گذار وظيفه مييابند اين تزاحمها را بشناسد و از نزديكترين راه، حل كنند؛ به طوري كه بيشترين حقوق براي اكثرت به دست آيد. آنان دخالتهاي معيارهاي ديگر، مثل اخلاق، دين (اراده تشريعي الهي) را نفي ميكنند.
در ديدگاه اول (خدا محوري)، معيار اصيل در تعيين قلمرو آزادي، خواست خداست كه در قالب شريعت دين تبلور يافته است و از طريق پيامبر و جانشينان او براي انسانها بيان و تفسير شده است. و در موارد اجرايي، در چهارچوب نظام امامت و ولايت، به صورت قوانين عرضه ميشود. پس اگر بخواهيم معيارهاي آزادي را در نظر اسلام بيان كنيم، ميتوانيم اينگونه بگوييم که اسلام آزادي را ميپذيرد؛ اما در صورتي كه با دو چيز مخالف نباشد:
1. شريعت
2. قانوني كه اين ويژگيها را داشته باشد.
الف) مخالف شريعت نباشد؛ ب) مخالف عدالت نباشد؛ پ) مخالف عقل نباشد؛ ت) مورد قبول اكثريت جامعه باشد؛ ث) در چارچوب نظام ولايت خدا و رسول و ائمه تا ولايت فقيه جاري شده باشد. البته در يك نگاه عميق و دقيق ميتوان تمام اين معيارها را به عقل و وحي ارجاع داد.
و اصل عدل و عقل از آن جا مورد تأكيد است كه علاوه بر ارزش اصيل آنها در قرآن، در روايات نيز مورد تأكيد و تأييد واقع شده است؛ اما اكثريت جامعه از آنجا مورد تأكيد است كه در موراد تزاحم حقوق افراد با هم، راهي نزديكتر به صواب است و موجب ميشود كمترين ضرر به ديگران برسد.
اما بودن قانون در چهارچوب نظام ولايت، بدان جهت است كه منشأ مشروعيت از بالا (خدا) به پايين است، لذا هر قانوني و تصميم جمعي مردم در اين راستا مورد قبول است وگرنه پذيرش طاغوت و احكام طاغوتي خواهد بود.
نتیجه: آزادي انسان در اسلام مورد احترام قرار گرفته است و محدوده و قلمرو آن شريعت و قانون است. پس اگر آزادي هر كس با شريعت و قانون در تزاحم باشد، عقل حكم ميكند كه فرد از قسمتي از آزادي خود درگذرد تا حكم خدا محترم شمرده شود و منافع عمومي اجتماع تأمين شود.
تفاوتهاي اساسي آزادي از منظر اسلام و ليبراليسم
با توجه به مباني و قلمرو آزادي، روشن ميشود كه آزادي در اسلام و غرب تفاوتهاي زيادي دارد. اين تفاوتها را ـ به صورت خلاصه ـ از كلام رهبر فرزانه انقلاب بيان ميکنيم.
1ـ تفاوت در ريشه آزادي: در مكتب غربي ليبراليسم، آزادي انسان منهاي حقيقتي به نام دين و خدا است، لذا ريشه آزادي را هرگز خدادادگي نميدانند، بلكه به دنبال ريشههاي فلسفي (مثل خير همگاني يا خير اكثريت) هستند، اما در اسلام «آزادي» ريشه الهي دارد، بنابراين در منطق اسلام، حركت عليه آزادي حركت عليه يك پديده الهي است، يعني در طرف مقابل يك تكليف ديني به وجود ميآورد و مبارزه براي آزادي يك تكليف است چون مبارزه براي يك امر الهي است؛ اما در غرب چنين چيزي نيست، يعني مبارزات اجتماعي كه در دنيا براي آزادي انجام ميگيرد، بنابر تفكر ليبراليسم غربي، هيچ منطقي ندارد، چرا من بايد بروم براي «خير اكثريت» كشته بشوم و از بين بروم؟ اين بيمنطق است!
2ـ تفاوت در قلمرو اخلاقي داشتن آزادي: در ليبراليسم غربي چون حقيقت و ارزشهاي اخلاقي نسبي است، لذا آزادي نامحدود است؛ چرا كه هر كس به يك سلسله ارزشهاي اخلاقي معتقد است، ولي حق ندارد كسي را كه به اين ارزشها تعرض ميكند، ملامت كند، چون او ممكن است به اين ارزشها معتقد نباشد، بنابراين هيچ حدّي براي آزادي وجود ندارد، يعني از لحاظ معنوي و اخلاقي هيچ حدّي وجود ندارد، منطقاً آزادي نامحدود است، يعني ارزشهاي اخلاقي در آنجا، هيچ مانعي براي آزادي نيست مثلاً نهضت همجنسبازي در آمريكا، يكي از نهضتهاي رايج است، افتخار هم ميكنند، در خيابانها تظاهرات هم راه مياندازند، در مجلهها عكسهايشان را هم چاپ ميكنند و نيز تبليغات عريانگري كه آن هم يك حركتي است، محدود نميكنند؛ يعني مرزهاي آزادي، اخلاقي نيست؛ اما در اسلام مرزهاي اخلاقي وجود دارد. در اسلام ارزشهاي مسلّم و ثابتي وجود دارد، حقيقتي وجود دارد كه حركت در سمت آن حقيقت است كه ارزش و ارزش آفرين و كمال است. بنابراين آزادي با اين ارزشها محدود ميشود و آزادي محدود به حقيقت و محدود به ارزشها است.
3ـ تفاوت در نوع مرزهاي آزادي: برخي از مرزهاي آزادي در كشورهاي غربي عبارت است از:
1. در غرب حدّ آزادي را منافع مادي تشكيل ميدهد. آن وقتي كه منافع مادي به خطر بيافتد، آزادي را محدود ميكنند و براي آزاديهاي اجتماعي و فردي، محدوديتهايي را معين كردند.
منافع مادي مثل عظمت اين كشورها و سلطه علمي اين كشورها. براي مثال تعليم و تربيت يكي از مقولاتي است كه آزادي در آن جزء مسلمترين حقوق انسانهاست. انسانها حق دارند ياد بگيرند، اما همين «آزادي» در دانشگاههاي بزرگ دنياي غرب محدود ميشود! دانش و تكنولوژي والا HighTec)) قابل انتقال نيست! آزادي انتقال اطلاعات و اخبار هم اينگونه است، براي مثال در حمله آمريكا به عراق ـ در زمان رياست جمهوري بوش ـ براي مدت يك هفته يا بيشتر رسماً همه اطلاعات سانسور شد.
2. استحكام پايههاي اين حكومت (هاي غرب) هم مرز ديگر است. براي مثال چند سال قبل در آمريكا گروهي پيدا شدند كه با گرايش مذهبي خاص عليه حكومت فعلي آمريكا (در زمان كلينتون) اقدام كردند، عليه آنها مقداري كارهاي امنيتي و انتظامي شد، اما فايدهاي نبخشيد. خانهاي را كه آنها در آن جمع شده بودند، محاصره كردند و آتش زدند كه حدود هشتاد نفر در آتش سوختند، عكسهايش را هم منتشر كردند، كه در ميان آنان زن و كودك هم بودند، در اينجا آزادي زنده ماندن، آزادي عقيده، آزادي مبارزه سياسي به اين حد محدود ميشود، اما در اسلام آزادي علاوه بر آن حدود مادي، مرزهاي معنوي هم دارد.
برخي مرزهاي آزادي در اسلام عبارت است از:
الف) كساني كه عليه منافع كشور و سود آن اقدامي كنند، آزادي آنها محدود ميشود و اين منطقي است.
ب) اگر كسي عقيده گمراهي دارد و به جان ذهن و دل افرادي كه قدرت دفاع ندارند بيفتد و بخواهد آنها را گمراه كند، اينجا آزادي محدود ميشود. (هر چند كه حكومت، قبل از اقدام او هيچ وظيفهاي در قبال عقيده او ندارد و پيروان اديان مختلف در كشور اسلام وجود دارند و هيچ مانعي ندارد).
ج) كسي كه بخواهد اشاعه فساد كند و فساد سياسي، جنسي و فكري به وجود آورد. [اين افراد آزاد نيستند].
د) آزادي دروغگويي و شايعهپراكني نيست.
4 ـ آزادي ارجاف نيست.
قال الله تعالي: Pلَئِن لَمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْO[18]؛ «اگر منافقان و كسانى كه در دلهايشان (نوعى) بيمارى است و شايعهپراكنان اضطرابانگيز در مدينه، به آن (كارها) پايان ندهند، قطعاً تو را بر آنان مسلّط مىگردانيم، سپس جز اندكى در اين (شهر) همسايهى تو نخواهند بود».
در اين آيه مرجفون در كنار منافقان و بيماردلان قرار دارند. مرجفون يعني كساني كه مرتب مردم را ميترسانند. قرآن ميفرمايد: اگر مرجفون، يعني كساني كه مرتب مردم را ميترسانند، آدم را نااميد ميكنند، مردم را از اقدام باز ميدارند، دست برندارند تو را به جان آنها خواهيم انداخت، اين مرز آزادي است.
5ـ آزادي و تكليف: در تفكر ليبراليسم غربي آزادي با «تكليف» منافات دارد، آزادي به معناي آزادي از تكليف است. در غرب در نفي تكليف تا جايي پيش رفتند، حتي (نه تفكر ديني) تفكرات غير ديني، كل ايدئولوژيها را كه در آنها تكليف هست، نفي ميكنند؛ اما در اسلام آزادي آن روي سكه «تكليف» است، اصلاً انسانها آزادند، چون مكلّف هستند. اگر مكلّف نبودند، آزادي لزومي نداشت.
خصوصيت بشر اين است كه داراي مجموعهاي از انگيزهها و غرايز متضاد است مكلف است، در خلال اين انگيزههاي گوناگون راه كمال را بپيمايد. به او آزادي داده شده؛ به خاطر پيمودن راه كمال، يعني آزادي هم مثل حق حيات است؛ مقدمهاي براي عبوديت است.
اسلام آزادي را همراه با تكليف براي انسان دانسته كه انسان بتواند با
اين آزادي تكاليف را صحيح انجام دهد، كارهاي بزرگ انجام بدهد؛ انتخابهاي بزرگ، بلكه بتواند به تكامل برسد (برگرفته از: آيت الله خامنهاي، سيد علي، منشور آزادي، سخنان مقام معظم رهبري (با تلخيص و تصرف مختصر در عبارات)).
نتیجه: قرآن كريم، آزادي انسان را به رسميت شناخته و محترم ميدارد، اما براي آن حد و مرز قرار داده است تا به آزادي ديگران ضرر نزند.
[1]. مریم/93.
[2]. گفتارهاي حقوقي، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، سخنراني استاد مصباح يزدي، ص44.
[3]. ر.ك. به: زنجاني، عميد، ايمان و آزادي.
[4]. انسان/3.
[5]. موسوعة كلمات امام حسين7، ص 425.
[6]. سيد بن طاووس، ابوالقاسم، لهوف، علي قتلي الطفوف، ص 52.
[7]. ميزان الحكمه، ج 6، ص 463؛ بحارالانوار، ج 1، ص 180.
[8]. نهج البلاغه، حكمت 80 .
[9]. محمدنژاد، فرهنگ دانستنيها، ص 848 .
[10]. مائده/55.
[11]. محمد نژاد، همان، ص 848 .
[12]. ر.ك. به: مطهري، مرتضي، پيرامون جمهوري اسلامي، 12.
[13]. ر.ك. به: ميزان الحكمه، ج 2، ص 351.
[14]. برگرفته از: جعفري، محمد تقي، در ديدار با دانشجويان پزشكي، دانشگاه تهران، اسفند 1376.
[15]. نحل/36.
[16]. فرقان/43.
[17]. محمد نژاد، ص 848 .
[18]. احزاب/60.